44 فیلم هیجانانگیز که پل توماس اندرسون توصیه میکند حتما ببینید
در لیست 11 فیلم هیجانانگیز که پل توماس اندرسون توصیه میکند حتما ببینید کدام فیلم ها قرار دارند؟ بهترین فیلم های هیجانانگیز که پل توماس اندرسون توصیه میکند حتما ببینید کدام فیلم ها میشوند؟ بهترین 11 فیلم هیجانانگیز که پل توماس اندرسون توصیه میکند حتما ببینید کدام فیلم ها هستند؟
در ادامه پاسخی جامع به این سوالات خواهیم داد.همراه مجله اینترنتی ماهتوتا باشید.
پل توماس اندرسون در دههی نود میلادی به عنوان فیلمسازی در جهان سینما مطرح شد که نه منتقدان سینما و نه مخاطبان آن میتوانستند او را ذیل دستهی خاصی طبقهبندی کنند؛ دلیل این امر به روحیهی او بازمیگشت که از چسبیدن به یک ژانر و دست و پا زدن میان کلیشههای آن متنفر بود و به شیوههای مختلف به فیلمسازی میپرداخت.
او به تنها چیزی که فکر میکرد به انتقال درست احساسش به تماشاگر بود و همین موضوع را در طول پروژههای خود بیش از همه مورد توجه قرار میداد.در این مقاله از مجله اینترنتی ماهتوتا 11 تریلر هیجانانگیزی اشاره خواهیم کرد که او دوستشان دارد و توصیه به دیدنشان میکند.
صحبت دربارهی پل توماس اندرسون در واقع صحبت دربارهی یک فیلمساز نابغه است که از همان ابتدای کارش نوید حضور کارگردانی درخشان را در سینمای آمریکا میداد. فیلمسازی که همواره فیلمنامهی کارهایش را خودش مینویسد و آنقدر به پروسهی تولید فیلمهایش علاقه دارد که حتی در اثر آخر خود، مدیریت فیلمبرداری را هم بر عهده داشته است.
فیلم هیجانانگیز
او را امروز به عنوان یکی از بزرگترین و وسواسیترین فیلمسازان دنیا به حساب میآوریم که هر کدام از فیلمهایش برای علاقهمندان جدی سینما کنجکاویبرانگیز است و بر حسب تجربه همواره در مراسمها و جشنوارههای سینمایی هم خوش درخشیده است. پس توصیهی چنین کسی و تماشای فیلمهای مورد علاقهی او نه تنها به ما در شناخت جهان ذهنی او کمک میکند تا به درک بهتری از فیلمهایش برسیم، بلکه باعث میشود تا فیلمهای خوبی را هم که در شرایط عادی سراغی از آنها نمیگرفتیم را به تماشا بنشینیم.
حتما بخوانید » 11 فیلم با جلوههای بصری چشمگیر که احتمالا هرگز ندیدهاید
پل توماس اندرسون فقط هشت فیلم ساخته که در میان آنها همه ژانری یافت میشود. او هم در کارنامهاش کمدی دارد و هم درامهایی تلخ، هم تریلر دارد و هم تاریخی، پس او سینما را با تمام مختصاتش دوست دارد و پیگیری میکند و جهان ذهنیاش مستقیما تحت تأثیر فیلمهایی که دیده است، قرار دارد. او داستانهایی تعریف کرده که در نقاط مختلفی از دنیا شکل میگیرد؛ از درهی سن فرناندو که محل تولدش است تا قلب لندن. پس میتوان او را فیلمسازی نامید که فقط به زمینهی داستانهایش نمیاندیشد و در زمانها و مکانهای مختلف میتواند کار کند؛ چون همانطور که گفته شد بیان صحیح احساساتش در یک ساختار هنرمندانه برای او از هر چیز دیگری مهمتر است.
حتما بخوانید » بهترین فیلم های فرانسوی ؛ از کلاسیکهای رازآلود تا درامهای امروزی 2022
اندرسون یک خصوصیت دیگر هم دارد و آن برمیگردد به توانایی او در برقرار کردن توازن میان استقلال هنری و امکان بازگشت سرمایه تا بتواند فیلمهای آیندهی خود را به راحتی تولید کند؛ این موضوع نشان از شناخت او از جهان فیلمسازی و مناسبات آن در کشورش دارد. کمتر فیلمسازی در دنیا وجود دارد که مانند او بر تمام ارکان پروژههایش تسلط داشته باشد و به هیچ کسی اجازهی دخالت ندهد.
پل توماس اندرسون کارگردانی گزیده کار است که از سال 1996 تاکنون فقط 8 فیلم ساخته است و از آخرین فیلم اکران شدهی او نزدیک به چهار سال میگذرد. او قرار است در سال 2021 با فیلم جدیدش به دنیای فیلمسازی بازگردد. از هماکنون فیلم او را یکی از آثار کنجکاویبرانگیز سال میدانند که احتمالا جوایز بسیاری را در فصل جوایز از آن خود خواهد کرد. گرچه او کارگردان بدشانسی هم بوده است؛ برای درک این موضوع کافی است سری به سال 2007 میلادی و مراسم اسکار آن سال بیندازید.
حتما بخوانید » فیلم انیمیشن
اندرسون در آن سال یکی از بهترین فیلمهای قرن حاضر یعنی خون به پا خواهد شد (there will be blood) را ساخته بود که اگر در هر سال دیگری اکران میشد باید اکثر جوایز مهم اسکار آن سال را از آن خود میکرد اما رقیب قدری به نام جایی برای پیرمردها نیست (no country for old men) به کارگردانی برادران کوئن در آن سال وجود داشت که بهترین فیلم اندرسون را از رسیدن به حقش بازداشت. خون به پا خواهد شد از میان اسکارهای مهم تنها اسکار بهترین بازیگری نقش اول مرد را برای بازی بینظیر دنیل دی لوییس از آن خود کرد که آن را هم آکادمی به کس دیگری نمیتوانست بدهد.
مخمل آبی (Blue Velvet)
- کارگردان: دیوید لینچ
- بازیگران: کایل مکلاهان، ایزابلا روسلینی، لورا درن و دنیس هاپر
- محصول: 1986، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.7 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93?
دیود لینچ یکی از بزرگترین فیلمسازان زندهی دنیا است که در سراسر جهان طرفدارانی جدی برای خود دارد. او با ساختن فیلم کله پاک کن (earasehead) در سال 1977 میلادی سر و صدایی به پا کرد و فیلمی را روانهی سینماها کرد که هیچکس از درونمایهی آن اطلاع قطعی نداشت. همین موضوع باعث شد تا حدس و گمانها پیرامون فیلم بعدی او افزایش پیدا کند و این سو?ال مطرح شود که اصلا فیلمسازی چنین رادیکال، امکان پیدا کردن بودجهی آثارش را پیدا خواهد کرد؟
دیوید لینچ در ادامهی فعالیت خود به عنوان فیلمساز در پروژه بعدی خود به سال 1980 یک تغییر مسیر کامل انجام داد و فیلمی هنری با معیارهای تثبیت شده ساخت که موفقیت آن باعث شد تا ادامهی کار او راحتتر شود؛ فیلم مرد فیلمنما (the elephant man) با بازی عالی جان هرت و آنتونی هاپکینز در قالب نقشهای اصلی. او بالاخره در سال 1986 با ساختن همین فیلم مخمل آبی بود که راه خود را پیدا کرد و تا کنون از آن راه خارج نشده است؛ این راه چیزی نیست جز ساختن فیلمهایی پست مدرنیستی با بهرهگیری از عناصر سینمای جنایی و همچنین قرار دادن پرسوناژها در فضایی که به سوررئالیسم نزدیک است و به راحتی قابل تفسیر نیست.
مخمل آبی به نوعی بازگشت شکوهمند دیوید لینچ به جهان فیلم کله پاککن، پس از شکست او با ساختن بدترین فیلم کارنامهاش یعنی تلماسه (dune) هم هست. او مضامین مورد علاقهی خود را به شهری کوچک میبرد و بستری جنایی فراهم میکند تا هم نقد خود به ترسهای درونی جامعهی آمریکا در اواخر دوران جنگ سرد را وارد آورد و هم با طرح مضامینی جنسی به عقاید بزرگان روانشناسی نزدیک شود. در چنین بستری قهرمان فیلم او مانند کسی است که هم در گذشتهی خود و محل تولدش غور میکند و هم با شناختن امیالش به بزرگسالی و مسئولیتپذیری میرسد.
حتما بخوانید » بهترین فیلم کمدی ایرانی
مضمونی همیشگی در سینمای پل توماس اندرسون وجود دارد که برمیگردد به شخصیتهایی که تا کنون خلق کرده است؛ آنها از یک ضربهی روحی یا ترومایی در گذشته رنج میبرند که بسیار بر زندگی امروزشان تأثیر گذاشته و آن را تحتالشعاع خود قرار داده است. این روانهای از هم پاشیده بعد از گذشت سالها هنوز هم به دنبال راهی برای التیام زخمهای خود میگردند که گاهی برای یافتن دلیل آن باید به دوران کودکی و تأثیر انتخابهای والدین خود بازگردند.
چنین نقب زدنی در زندگی گذشته و رسیدن به چرایی سختیهای زندگی مضمون اصلی فیلم دیوید لینچ است و از این بابت قرابتی با جهان ذهنی اندرسون دارد. علاوه بر آن ما در برخورد با مخمل آبی با فیلمی طرفی هستیم که در آن گذشته، دست از سر شخصیتها بر نمیدارد؛ چرا که نمیتوان کثافتهای یک جامعه را به زیر فرش فرستاد و تصور کرد که چنین چیزهایی وجود ندارد. با اضافه شدن این مورد دوباره سری به کارنامهی اندرسون بیاندازید؛ آیا در فیلمهایش چنین مضامینی پیدا نمیکنید؟
حتما بخوانید » بهترین فیلمهای ایرانی
مورد دیگری در فیلم لینچ وجود دارد که در سینمای اندرسون هم قابل پیگیری است؛ در مخمل آبی یک روایت سرراست وجود دارد که به مضامینی پیچیده متصل می شود؛ مضامینی که به راحتی نمیتوان آنها را تحلیل کرد و به هر چه در لحظه به ذهن میرسد اطمینان داشت. چنین نگرشی در سینمای اندرسون هم وجود دارد. در واقع هم مخمل آبی و هم فیلمهای اندرسون از کیفیتی ذهنی برخوردار هستند که راه بر تفسیر سرراست از سینمای آنها بند میآورد، گرچه در نگاه اول فیلمهایی بسیار ساده به نظر میرسند.
«پسری به نام جفری بعد از گشتن در شهر، یک گوش بریده در حیاط خانهای پیدا میکند که باعث می شود او به اتفاقات اطرافش مشکوک شود. همین موضوع او را در مسیری قرار میدهد تا به زیر پوست این شهر به ظاهر ساکت راه یابد و پرده از زشتیهای آن بردارد …»
جکی براون (Jackie Brown)
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: پم گریر، رابرت دنیرو، بریجت فوندا و ساموئل ال جکسون
- محصول: 1997، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.5 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87?
کوئنتین تارانتینو و پل توماس اندرسون هر دو متعلق به یک نسل از فیلمسازان آمریکایی هستند؛ هر دوی آنها کار خود را از دههی نود میلادی آغاز کردند و به سرعت به بخشی مهم از تاریخ سینمای این کشور تبدیل شدند. هر دو روایتهای خود را با عبور از فیلتر ذهنی خود ساختند و گرچه بسیار به سینمای گذشته و فیلمهای قدیمیتر علاقه داشتند اما هیچگاه به تقلید از آنها نپرداختند. این مهمترین وجه اشتراک دو تن از مهمترین فیلمسازان آمریکایی حاضر است که خودشان منبع الهام فیلمسازان نسل بعد قرار گرفتند.
جکی براون روایتی تو در تو و موزاییکی دارد که آدمهایش مدام در حال رو دست زدن به یکدیگر هستند. ضمن اینکه هیچکدام از شخصیتهای آن رفتاری طبیعی ندارند و به اصطلاح یک چیزیشان میشود. رفتار عجیب و غریب شخصیتهای ساموئل ال جکسون و رابرت دنیرو حتی در کارنامهی تارانتینو هم با آن همه شخصیتهای عجیب، زیادهروی و کم نظیر به نظر میرسد.
ضمن اینکه خود فیلم هم همچین رفتاری با مخاطب دارد؛ داستان به گونهای پیش می رود که حتی علاقهمندان جدی سینمای تارانتینو هم در بار اول تماشا غافلگیر می شوند و به اصطلاح رو دست میخورند.
بخوانید
اندرسون اعتراف میکند که جکی براون را به این دلیل دوست دارد که در آن همه چیز به نظر ساده میرسد. چه داستان و چه شخصیتپردازیها و چه فرم اثر. اما اصلا اینگونه نیست و این هنر تارانتینو است که همه چیز را چنین ساده جلوه میدهد. بعضی از قسمتهای فیلم اصلا نباید در یک اثر سینمایی وجود داشته باشد چون که پیش پا افتاده هستند اما تارانتینو آنها را آنجا گذاشته و جلوهای نمایشی به آنها بخشیده است؛ چرا که او استاد تصویر کردن اتفاقات معمولی و لذتبخش کردن چنین چیزهایی است.
جکی براون حول زندگی چند آدم میانسال و مشکلاتشان میگذرد. تارانتینو این داستان را در بستر یک کمدی پست مدرنیستی تعریف میکند. حال با سر زدن به کارنامهی پل توماس اندرسون متوجه خواهیم شد که بسیاری از آثار او به زندگی و دغدغههای آدمهای میانسال ارتباط دارند. مثلا رشتهی خیال (phantom thread) را به یاد بیاورید که دربارهی زندگی آدمی وسواسی در میانسالی است.
علاوه بر آن در بسیاری از مواقع میتوان طنز دلچسب این دو فیلمساز را در آثارشان مشاهده کرد. گرچه جنس آنها با هم فرق دارد و حتی نگاهشان به کمدی و سینما با هم سازگار نیست اما مشخص است که این دو ذهنیت متفاوت، از یک سرچشمه تغذیه میکند؛ حال اگر برداشتها هم متفاوت باشد باعث خرسندی مخاطب است که دو کارگردان طراز اول را برای دنبال کردن دارد.
این کمدی دلچسب که تارانتینو به زیر لایههای اثر خود تزریق کرده، علاوه بر آنکه سبب می شود تا از تلخی موقعیتها کاسته شود، باعث برانگیخته شدن احساسات مخاطب و همراهی او با شخصیتهای غریب فیلم هم میشود. آنها هیچکدام آدمهایی منطقی نیستند که در شرایط عادی بتوان آنها را درک کرد و همراهشان شد، اما همین طنز ملایم فضایی فانتزی میسازد که درک ما را از موقعیت افزایش میدهد؛ چون که دیگر به دنبال منطق واقعگرایانه برای روابط علت و معلولی فیلم نیستیم.
حتما بخوانید » بهترین فیلم های پزشکی
«جکی براون کارمند خطوط هوایی بینالمللی در آمریکا است که توسط پلیس به علت قاچاق مواد مخدر دستگیر می شود. او به قید ضمانت آزاد میشود در حالی که مأمور اجرای ضمانت به وی نظر دارد. از سویی دیگر یک دلال اسلحه به همراه معشوقهی خود و رفیقش که به تازگی از زندان آزاد شده به دنبال آن هستند تا مأموریتی را انجام دهند که به جکی براون ارتباط پیدا میکند …»
سگ ولگرد (Stray Dog)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا
- محصول: 1949، ژاپن
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.9 از 10
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 95?
چقدر ساده میتوان فیلمی را شروع کرد و بعد کاری کرد که مخاطب نتواند تا پایان از تماشای آن دل بکند. پلان اول بسیار ساده است: مردی به سادگی میگوید «من اسلحهام را گم کردم» به نظر نمیرسد که چنین جملهای ختم به یکی از زیباترین آثار جنایی تاریخ سینما شود اما کارگردان فیلم آکیرا کوروساوا است؛ او از هر چیزی میتواند شاهکار بیافریند.
گفته شد که پیچیدگی در عین سادگی فرم مورد علاقهی پل توماس اندرسون است. چنین گزارهای به فیلمی اشاره دارد که در نگاه اول از فرمی بسیار ساده با روایتی بسیار ساده برخوردار است اما اگر به درون آن خوب دقت کنیم و به واکاوی آن بنشینیم، متوجه خواهیم شد که با اثری به غایت پیچیده روبهرو هستیم که هنر فیلمساز آن را چنین ساده جلوه میدهد. کوروساوا استاد مسلم ساختن هر گونه فیلم بود. او هم فیلمهایی جمع و جور در کارنامه دارد و هم فیلمهایی که به طرزی صحیح از تولیدات عظیم استفاده میکنند و از شخصیتهایی متعدد بهره میبرند.
حتما بخوانید » بهترین فیلمهای علمی تخیلی
همان طور که گفته شد فیلم به داستان پلیس بیحواسی اشاره دارد که اسلحهی خود را از دست میدهد و ماجرا از اینجا شروع میشود. این شاید شبیهترین روایت به روایت جان سی رایلی در فیلم مگنولیای (magnolia) پل توماس اندرسون باشد. در هر دوی این موارد شخصیتها در نبود سلاح خود احساس حقارت میکنند و تصور میکنند بدون آن لخت و بیدفاع هستند. پس این موضوع به وسوسهای ذهنی برای آنها تبدیل میشود که موتور محرکهی شخصیت و در نتیجه جلو برندهی فیلم است.
در مورد فیلم سگ ولگرد کوروساوا به خوبی داستان خود را به زندگی مردمان کشورش و جامعهای که هنوز در حال التیام زخمهای ناشی از جنگ دوم جهانی است پیوند میزند و بستری فراهم میکند تا به جامعهی هویت باختهی کشورش بپردازد. جامعهای که تا پیش از جنگ دوم جهانی سنتی بوده و از تأثیر فرهنگ غربی گریزان، اما با پایان جنگ این هویتباختکی با قبول آهستهی فرهنگ غربی در هم آمیخته است.
حتما بخوانید » بهترین فیلم های دههی گذشته
توشیروی میفونهی جوان در چنین قابی در جلد شخصیتی فرو میرود که به دنیای زیرزمینی شهر توکیو نفوذ میکند و زشتیهای آن را برملا میکند. او جامعهای کثیف میبیند که روابطی بیمار دارد و همین باعث می شود تا زندگی مردمان آن به سمت خشونت حرکت کند و جرم و جنایت به امری روزمره تبدیل شود. پس کنار زدن این نقاب از چهرهی شهری که با اشغال آمریکاییها قرار بوده به یک بهشت برای مردمانش تبدیل شود، دیگر دستاورد فیلم سگ ولگرد اثر آکیرا کوروساوا است.
کوروساوا مانند فرانسوآ تروفو در فرانسه با سینمای جنایی کاری خارقالعاده میکند. آنها ژانر جنایی آمریکایی را که هوارد هاکس و رائول والش استادان مسلم آن هستند را میگیرند و با آن کاری میکنند که این سینما هم تر و تازه شود و هم به جایگاهی رفیعتر برسد و مخاطب هم احساس کند با فیلمهایی روبهرو است که تا پیش از این ندیده؛ چرا که این فیلمسازان آن سینما را به درجهای بالاتر از لحاظ هنری سوق دادهاند.
«موراکامی پلیسی بیتجربه و کم حواس در نیروی پلیس شهر توکیو است. او زمانی که در یک اتوبوس شلوغ حضور دارد متوجه میشود که اسلحهی خود را گم کرده است اما میترسد که این موضوع را به مقامات گزارش دهد …»